عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت

جان شیرین را فدای شیرین کرد و رفت

یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت

بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

دیشب ان نامهربان مه امد و از اشک شوق

اسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

پیش از اینها ای مسلمان داشتیم دین و دلی

ان بت کافر چنینم بی دل و دینم کرد و رفت

تا شود اگه به حال زار دل باد صبا

مو به مو گردش در ان گیسوی پر چین کرد و رفت